loading...
باران YAGMUR

@@@

TOFAN بازدید : 279 دوشنبه 01 خرداد 1391 نظرات (2)

یک کلام ، اولین و آخرین احساس قلبم نسبت به تو ... دوستت دارم.

تو نیز گفتی مرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ،

دیروز گذشت و آخرش امروز است!

این من هستم که وفادار خواهم ماند ،

این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند!

این من هستم که آخرش میسوزم ، این تو هستی که میروی

و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم میدوزم

این من بودم که سهم دیدارم با تو عشق بود ،

این تو بودی که میگفتی از آغاز هم قصه من و تو دروغ بود!

تو هر چه دوست داری بگو، اما من هنوز بر سر حرفم هستم ، دوستت دارم.

خورشید بتابد یا نتابد، ماه باشد یا نباشد،

شب و روز من یکی شده ، فرقی ندارد برایم ،

همه چیز برایم رویا شده ، عشق تو برایم آرزو شده ،

به رویا و آرزو کاری ندارم ، حقیقت این است که دوستت دارم!

کاش تو نیز مثل من بودی ! مثل من عاشق ، بی قرار ، چشم انتظار

کاش تو نیز حال مرا داشتی، هوای مرا داشتی...

بی خیال میخواهی هوایم را داشته باش یا نداشته باش ،

میخواهی به انتظار من باش یا نباش ، من دوستت دارم

نمیترسم از رفتنت ، نمی بازم از شکستنت، نمیخندم و نمیگریم ،

از این هیاهو و التهاب تنها یک احساس است که می ماند ، دوستت دارم!

دوست داشتن تو دو روز باشد یا یک عمر مهم نیست ،

مهم این است که من در این دنیا و آن دنیا دوستت دارم

میخواهی باور کن یا نکن ، حس کن ، یا از آن بگذر ،

اما قبل از گذشتنت لحظه ای صبر کن...

دوستت دارم ...

 

TOFAN بازدید : 289 دوشنبه 04 اردیبهشت 1391 نظرات (1)

این تمام احساس من تو بوده و هست

عشق واقعی هیچ وقت نمیمیره

این هوس است که کمتر و کمتر میشه واز بین میره

عشق خام وناقص میگه من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

ولی عشق کامل و پخته میگه بهت نیاز دارم چون دوست دارم

سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی توزندگیت وارد بشه

اما قلب حکم میکنه که چه شخصی در قلبت بمونه

 نه خاکم نه از بادم نه در بندم نه آزادم نه آن لیلاترین مجنون

نه شیرینم نه فرهادم فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دلتنگم اگر

آبی تر از آبم اگر همزاد مهتابم بدون تو چه بی رنگم بدون تو چه بی تابم

از من نپرس چقدر دوستت دارم

 

زيباست بخاطر تو زيستن وبرای تو ماندن به پای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛ وچه تلخ وغم انگيز است،دور از توبودن، براي تو گريستن؛و به عشق و دنيای تو نرسيدن؛ ای کاش میدانستی بدون تو،مرگ گواراترين زندگيست؛بدون تو و به دور ازدستهای مهربانت، زندگی چه تلخ وناشکيباست

من عشق را در تو

تو را در دل

دل را در موقع تپیدن

و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت

سکوت را در شب

شب را در بستر

و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی رابه خاطر زیبایی اش

و زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم

من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم.

من اگر روح پريشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم
دل گريان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم
در غمستان نفسگیر اگر

نفسم ميگيرد
آرزو در دل من
متولد نشده، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس
جان مرا ميگيرد
دل گريان، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم

من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم
دل گريان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ايمان دارم

زیباترین تصویری که در زندگیم دیدم

نگاه عاشقانه

و معصومانه تو بود...

زیباترین سخنی که شنیدم

سکوت دوست داشتنی

تو بود...

زیباترین احساسم


بیان دوست داشتنت بود...

زیباترین انتظار زندگی ام

حسرت

دیدار تو بود...

زیباترین لحظه زندگیم

لحظه

با تو بودن بود...

زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود...

و زیباترین اعترافم
عشق تو بود..

 

104

TOFAN بازدید : 282 دوشنبه 04 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

میگن شجاعت یعنی :

         بترس ، بلرز ، ولی یک قدم بردار
   
ممکنه با ترس و لرز باشه
           ولی با شجاعت میگم هنوز هم عاشقتم


 

eshg

TOFAN بازدید : 404 دوشنبه 04 اردیبهشت 1391 نظرات (0)
عشق
یعنی سجده ها با چشم تر

                                      عشق


یعنی سر به دار آویختن

                                                 عشق


یعنی اشک حسرت ریختن

                                                           عشق


یعنی در جهان رسوا شدن

                                                            عشق


یعنی مست و بی پروا شدن

                                                       عشق


یعنی سوختن یا ساختن

                                                 عشق


یعنی زندگی را باختن

                                        عشق


یعنی انتظار و انتظار

                                 عشق


یعنی هرچه بینی عکس یار

                        عشق


یعنی دیده بر در دوختن

              عشق


    عشق یعنی لحظه های التهاب


یعنی در فراقش سوختن

    عشق


یعنی لحظه های ناب ناب

             عشق


یعنی سوز نی ، آه شبان

                        عشق


برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

  حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند ! قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی ! قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی ! دلتنگ کسی که دوستش داری...برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی ! برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی ! 

تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟ پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم ؟

هنوز زود است ...برای تو که از حال دلم غافلی زود است ..نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم ...نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ،کمرش خم و خم تر می شود !این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم ...برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم ...وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای...گیسوانم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو ...بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود ...تکان دستی ، سلامی...خیال کن غریبه ای که او را هیچ کس نمی شناسد !هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم ...نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند .هنوز هم انتظار را دوست دارم .هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد ...به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود ...گم می شوند ! خوش به حال قطارها همیشه می رسند ...اما من ...هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت ...تمام زندگی ام فاصله بود ...

باران که می‌بارد...
باید آغوشی باشد...
پنجره‌ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی ...خاک...
سرمای هوا...
گره‌ی کور دست‌ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب‌ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می‌بارد...

باید کسی باشد




 

ایکاش فردا که از خواب بیدار میشوم ، 


زندگی رنگ دیگری باشد


به رنگ آرزوهایم





این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد ...چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو، از مسافری که عمری عاشقت بود  و هست .پس منتظرم باش .

 

107

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظرتون عشقم رو چقدر دوست دارم ؟
    باران های خارجی
    باران
    دوستت دارم

    ((قاصدک این نامه را با خود ببر ))



     



    قاصدک از تو خبر آوردند!



    که دلت خسته ز دیدار من است!؟



     



    همه سرمای زمستان دیدم



    تو فقط پیک بهارم بودی



     



    قاصدک،پر پرواز تو را باد بچید!



    که پیام دل ما را به آن کوچه رساندی دیشب!؟



     



    تا به کی گوش به فرمان نسیم سحری؟



    گر نداری دل عاشق لااقل آزاده باش!



     



    گفته بودی دلخوشی خوشتر ز دل‌باختگیست!! دل مباز



    گر دل ببازی خوشی دل را ز یادت میبرد؟!!



     



    گفته بودم : آرزویم را به تو ای نارفیق!



    راز دل را بر دل بیگانگان پنهان بدار ، من نگفتم؟؟



     



    داد از این بیداد تو!!



     



    چون دو هفته سال بهر انتظار یک خبر آسان نبود



    قاصدک همخانه‌ای اینجا نبود قاصدک میخانه‌ها جای دل تنها نبود



     



    جام می را من به خون دل همی پر کرده‌ام



     



     



    آشیان دل به پابوس پیام آور نشست



    بس که شلاقش زده آن نارفیق پایش شکست



     



    قاصدک این رسم دلداری نبود



    قاصدک این رسم دلداری نبود



     



    دوش رفتم که سر کوچه ببندم تاج گل



    گر تو آئی خستگی را سرکنی بر بام گل



     



    لنگ لنگان آمدم بهر پیامت قاصدک



    سر آن کوچه دگر بلبل بیچاره نبود!!



     



    در سکوت دل خود زیر مهتاب بلبلک آنجا نبود



    به قفس خندیدم که درش باز و پیامی بر جاست



     



    خط این نامه به امضای تو بود!!



    که دلت خسته شده از دل ما



     



    قاصدک هر جا که هستی خوش نشین باش و بدان



    ساده دل دل را به زلف یار میبازد چه خوش

    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 46
  • بازدید سال : 3,808
  • بازدید کلی : 16,619
  • یاغش

    یاغش

    واي، باران؛ باران؛
    شيشه پنجره را باران شست.
    از دل من اما،
    چه کسي نقش تو را خواهد شست؟
    من شکو فائي گلهاي اميدم را در روءياهامي بينم،
    و ندائي که به من مي گويد:
    "گر چه شب تاريک است
    دل قوي دار،
    سحر نزديک است
    از گريبان تو صبح صادق، مي گشايد پر و بال.
    تو گل سرخ (نازنين)مني، تو گل ياسمني
    تو مثل چشمه نوشين کوهساراني
    تو مثل قطره باران نو بهاراني،تو روح باراني
    تو چنان شبنم پاک سحري؟
    - نه، از آن پاکتري.
    تو بهاري؟ نه،-بهاران از توست.
    از تو مي گيردوام، هر بهار اينهمه زيبايي را.
    گل به گل،سنگ به سنگ اين دشت
    يادگاران تواند.
    رفته اي اينک و هر سبزه و سنگ
    در تمام در و دشت سوکواران تواند.
    در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
    رفته اي اينک،اما آيا باز بر مي گردي؟
    چه تمناي محالي دارم خنده ام مي گيرد!
    در ميان من و تو فاصله ها ست.
    گاه مي انديشم،
    -مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري!
    تو توانائي بخشش داري.
    دستهاي تو توانائي آن را دارد؛
    -که مرا، زندگاني بخشد.
    وتو چون مصرع شعري زيبا،
    سطر برجسته اي از زندگي من هستي.
    من در آئينه رخ خود ديدم، و به تو حق دادم.
    آه مي بينم،مي بينم
    تو به اندازه تنهائي من خوشبختي
    من به اندازه زيبائي تو غمگينم
    آرزومي کردم،
    که تو خواننده شعرم باشي.
    -راستي شعر مرا مي خواني؟-
    نه،دريغا،هرگز،
    باورم نيست که خواننده شعرم باشي.
    - کاشکي شعر مرا مي خواندي!-
    وقتي تو نيستي، خورشيد تابناک،
    شايد دگر درخشش خود را،
    و کهکشان پير گردش خود را
    از ياد مي برد. و هر گياه،
    از رويش نباتي خود، بيگانه مي شود.
    افسوس!
    آيا چه کسي تو را،
    از مهربان شدن با من، مايوس مي کند؟
    اي مهربان من،
    من دوست دارمت؛
    چون سبزه هاي دشت
    چون برگ سبز رنگ درختان نارون.
    اي قامت بلند مقدس،تنديس جاودان،
    اي مرمرسپيد،
    اي قامت بلند اي از درخت افرا
    گردنفرازتر
    از سرو سربلند بسي پاکبازتر
    اي آفتاب تابان
    از نور آفتاب بسي دلنوازتر
    اي پاک تراز برفهاي قله الوند،
    تو ،با نوشخند مهر،با واژه محبت،
    فرسوده جان محتضرم را ز بند درد
    آزاد مي کني.
    وبا نوازشت،اين خشکزار خاطره ام را،
    آباد مي کني.
    اي مرمر بلند سپيد،اي پاکي مجرد پنهان
    مهر سکوت را ،زين سنگواره لب سرد ساکتت
    -بردار
    اي آفريده من،با واژه هاي ناب
    در معبد خيالي خود ساختم تو را.
    اما،اي آفريده من!
    -نه، اي خود تو آفريده مرا،
    -اينک،
    با من چه مي کني؟؟؟؟؟؟!!!!!!
    اي بلند اندام،سياه جامه به تن،دلبر دلير، آن شير
    بيا که ديده من
    به جستجوي تو گر از دري شده نوميد
    گمان مدار که هرگز
    -دري دگر زده است
    در انتظار اميدم،در انتطار اميد
    طلوع پاک فلق را،چه وقت آيا من
    به چشم- غو طه ورم در سرشک-
    خواهم ديد؟؟؟!!!
    تو اي گريخته از من! حصار خلوت تنهايي مرا بشکن
    به من بتاب،که سنگ سرد دره ام
    که کوچکم،که ذره ام
    مرا ز شرم مهر خويش آب کن
    مرا به خويش جذب کن،مرا هم آفتاب کن.
    دوباره با تو نشستن
    - دوباره آزادي؟
    مگر به خواب ببينم،
    - شبي بدين شادي
    اگر تو باز نگردي،به طفل ساده خواهر
    که نام خوب تو را
    زنام مادر خود بيشتر صدا زده است
    چگونه با چه زباني به او توانم گفت:"که بر نمي گردي"
    ونام خوب تو در ذهن کودک معصوم
    تصوري ست هميشه،
    هميشه بي تصوير،هميشه بي تعبير
    دوباره با من باش! پناه خاطره ام
    اي دو چشم،روشن باش!(فانوس روشن باش)
    من ندانم که کيم ،من فقط مي دانم
    که تويي،شاه بيت غزل زندگيم